آدرین آدرین ، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

مسافرت های تابستانه

سلام سلام خداروشکر پسر نازم که سال 95 تا اینجا برامون پر بوده از عروسی و مهمونی و مسافرت و کلی روزای قشنگ و کنار هم تجربه کردیم   هر چند شما از بخش عروسی ها کمی تا قسمتی حذف شدی اخه خیلی بدقلقی میکنی و نه به خودت خوش میگذره و نه به ما برای همین اصولا یکی با شما خونه میموند که البته بیشتر این کار و مامانی انجام میده   اما تو سفرها واقعا پسر خوبی بودی مخصوصا وقتی دسته جمعی رفتیم ماسال و شاندرمن هم به شما خیلی خوش گذشت هم به ماها   اما بعدش که من و شما دو تایی رفتیم ویلای خاله سارا بیشتر بیشتر به شما خوش گذشت چون من به صورت تمام وقت در اختیار شما ...
12 مرداد 1395

عکسهای اتلیه

سلام مامانی قشنگی عکسای اتلیه بالاخره رسید البته همه عکسات خانم عکاسی بهم نداد و فقط همونی که چاپ کردیم و دارم که به نظر من خیلی خیلی قشنگ شده اخه اون روز در کمال ناباوری شما حسابی با ما همکاری کردی و کلی عکسای خوب و جالب گرفتی     ...
12 مرداد 1395

و شیرین زبونیهای بینهایت

سلام پسر قشنگ من الان خیلی عصبانیم میدونی چرا ؟؟ چون الان نزدیک 1 ساعت واسه تو نوشتم و کل این یه ماه و توضیح دادم و درست در اخرین لحظه کامپیوتر هنگ کر وهمش پرید و من نمیدونم الان بازم ذهنم یاری میکنه و اعصابم میکشه که دوباره بنویسم ؟؟؟!!!!!!! کل مطلب این بار به شیرین زبونیهای تو مربوط میشه اخه من خیلی زوتر از اینا منتظر بودم که شما واسه مامان حرف بزنی اما خوب به نظر من حسابی تنبلی کردی هر چند الانم بیشتر وقتا من باید نقش چلنگر و ایفا کنم و حرفات و واسه دیگران ترجمه کنم !!!!!! ولی حسابی داری با حرف زدنات دل میبری یه سریش و واست مینویسم تا من گوشی دستم میگیرم میای سرت و کج میکنی و با ناز میگی ایلیااااااااااا اوش...
6 تير 1395

بابای شیشه !!!!

سلام پسر قشنگم فکر کنم دیگه پروسه گرفتن شیر رو تا حد زیادی از سر گذروندیم  هر چند هنوز واسه خواب کمی سردرگم هستی و مشکل داریم هر شب دست بابا رو میگیری انقدر از این اتاق به اون اتاق میبری تا اخر سر یه جا خوابت ببره  شب تا چراقا رو خاموش مینیم شما هم شروع میکنی و جالب اینه که تو این حرکتها پتو و بالشت وتشک و دو تا عروسک پت ومت رو هم باید ببری و اگر یکیشون از دستت بیوفته کلی داستان داریم وقتی هم خوابت برد تا صبح یه دو باری بیدار میشی شروع میکنی به نق زدن و لگد زدن تا دوباره خوابت ببره  اما خوب دیگه اسم شیشه رو نمیاری و ارش کوچولو که اومده بود خونمون هی شیشه اونو نشون میدادی و میگفتی این چیه؟!!!!!!!! که ما به...
18 ارديبهشت 1395

پروسه از شیر گرفتن

سلام پسر قشنگم   برای اولین بار اومدم و یه پست بدون عکس دارم واست میذارم اخه اصلا حوصله ندارم و خیلی خیلی خستم من و تو و بابایی روزای خیلی سختی رو داریم میگذرونیم اصلا فکر نمیکردم اینجوری بشه داستان از اینجا شروع شد که وقتی تولد 2 سالگی شما گرفته شد دیگه تصمیم گرفتیم شما رو از شیر بگیریم تازه داشتم فکر میکردم از چه روشی این کار رو انجام بدم که یه روز صبح شما اومدی پیشم گفتی : شی اتاد افت (شیشه شیر افتاده ) بعدم دست منو گرفتی بردی تا شیشت از زیر مبل در بیارم منم یه دفعه یه فکری به نظرم رسید با هم دولا شدیم شیشه رو نگاه کردیم و بهت گفتم ببین دستم نمیره اخ اخ حالا چیکار کنیم؟؟؟ و به این ترتیب اون شیشه اون زیر م...
12 ارديبهشت 1395

تولد با تم اقا کوچولو

تولد تو قشنگترین و ناب ترین لحظه زندگی من و بابایی و ما این روز زیبا رو برای بار دوم کنار تو عزیز ترین جشن گرفتیم البته امسال به شکل پارسال نبود و خیلی ساده تر و با مهمون های کمتر برگزار کردیم اما بازم خیلی خوش گذشت امسال شما فوق العاده بودی اصلا اصلا مامان و اذیت نکردی همش وسط داشتی نانای میکردی و با بچه ها بازی میکردی فقط خیلی موقع عکس گرفتن همکاری نکردی و میخواستی بری پی بازی کردن امسال تم و ابی و سفید دادیم و بازم مهمونهای خوبمون تم رو رعایت کردن یه عکس قشنگ با عمو محسن و غزاله جونی که خیلی دوستش داری   اینجا هم یه عکس قشنگ با مامانی و باباجون که خیلی خیلی واسه ت...
4 ارديبهشت 1395

شروع سال 95

مبارک مبارک سال جدید مبارک پسر قشنگ مامان سال 95 شروع شد و این بار شما بیدار وسر حال کنار ما سر سفره هفت سین نشستی و با هم کلی دعاهای خوب کردیم      کلی عید دیدنی رفتیم لباس نو پوشیدیم هر چند این لباس نو شما تا دم در جواب میداد و هنوز به مقصد نرسیده حتما شما یه بلایی سرش اورده بودی        یه روز کرواتش میکندی یه روز شیر میریختی روش و یه روز ساس بنداش در میاوردی و ......        اما خوب عید دیدنی ها رو رفتیم و از 4 فروردین با دوستامون رفتیم مسافرت رامسر که خیلی سفر خوبی بود کلی خوشگذشت چون دو...
4 ارديبهشت 1395

شروع یه سال خیلی خیلی خوب

سلام سلام پسر قشنگم مامانی دوباره اومده با کلی خبرای خوب و البته با کمی تاخیر      خوب حالا بهتره اول از روزای اخر سال شروع کنیم و واست بگم تو این روزای شلوغ و پلوغ که مامانی کلی کار داشت شما هم حسابی بهش کمک کردی       اخه به خاطر تغییر خونمون کلی لوازم باید میخریدیم و من حسابی مشغول خرید بودم از طرف دیگه واسه اسباب کشی مامانی و باباجون که بالاخره از عشق شما دل از تهران کندن و اومدن نزدیک ما خونه خریدن هم حسابی سرمون شلوغ بود اما خداروشکر یه خونه خیلی خوب و بزرگ واسشون پیدا کردیم که البته از شانس شما سر کوچشون یه پارک خیلی خیلی کوچولو داره ...
4 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

سلام سلام به پسر قشنگم دیگه داری وارد 23 ماهگی میشی و من دو روز ودتر یه دنیا بهت تبریک میگم   کوچولوی مامان تند تند داری بزرگ میشی یه عالمه چیزای جدید یاد میگیری   خیلی از کلمه ها رو بهتر و بیشتر تلفظ میکنی و جمله های دو کلمه ای یا 3کلمه ای رو داری میگی   مثل : بابا آمد - بابا افت(رفت)- شی انده (شیر بده) - اوده اوده الایی (جوجه جوجه طلایی) - ماما تسیییییدم(ترسیدم) - اوب اوب ا گگگگگدن(چوب چوب یه گردن)   خلاصه خیلی با مزه حرف میزنی هر چند من اصولا مثل چلنگر باید همیشه واسه   دیگران ترجمه کنم چی میگی حتی واسه بابایی   وقت...
9 اسفند 1394