آدرین آدرین ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

روزمرگی های ادرین

پسر قشنگی مامان روز به روز کارهای قشنگ تری از خودت نشون میدی و همه رو    عاشق خودت میکنی دیگه همه دلشون واسه تو تنگ میشه و سرا تو رو میگیرن   فکر کنم من و بابایی باید به تو حسودی کنیم اخه اه یه جایی بریم و تو رو نبریم اصلا راهمون نمیدن و همه ما رو واسه دیدن تو میخوان   تو هم خوب بلدی چطوری خودت شیرین کنی واسه همه یکی از کارایی که جدید   میکنی اینه که اگه یکی دستش گوشی باشه یکی از اسباب بازی هاتو میبری یو میگی داااااااا یعنی دالی بعد که حواسشون رو پرت کردی با خنده گوشی رو   نشون میدی و دستت دراز میکنی و انقدر این کار رو جالب انجام میدی که ...
7 تير 1394

تعطیلات با ادرین 14 ماهه

سلام پسری قشنگ و 14 ماهه من که دیگه کلی کارای جدید یاد گرفتی و روز به روز شیطون تر میشی از همه چی میخوای بالا بری حتی از میز تلوزیون کلی از لوازم خونه به خاطر الطاف شما داغون شده کنترل ها که یکیشو از بس اب دهنت رفته توش اتصالی کرده (اخه هنوز داری دندون در میاری با سرعت نور اب دهن تولید میکنی ) اون یکی کنترل هم به دو قسمت تقسیم شد و من نمیدونم چه طوری صفحش نصف کردی خلاصه که چشم برداریم یه چیزی ترکیده حالا که کنترل نداریم همین که ما دو بار تلویزیون یا ماهواره رو از خودش خاموش و روشن کردیم انو یاد گرفتی و تا کنترل ازت میگیرم میری سراغ خودش و ما مجبور شدیم گهواره شما بذاریم جلو سیستم ها تا دستت نرسه در کابینت ها که با پارچه بسته شده کشوهای خود...
30 خرداد 1394

اتلیه خوب نی نی کاج و تولد ادرین

پسری مامان عکسایی که واسه تودت تو اتلیه نی نی کاج سعادت اباد گرفتیم بالاخره اسکن کردم و واست میذارم البته قبلش بگم که روز اتلیه تو چقدر پسر خوبی بودی و حسابی همکاری کردی که من اصلا باورم نمیشد و در ضمن کارکنان اتلیه هم واقعا مهربون و با حوصله بودند و کارشونو خیلی خوب بلد بودند تند تند مدلهای مختلف ازت عکس انداختن و با قیمت خیلی خوب بدون ورودیه و حتی بعد این همه عکس اصلا اجباری نبود که چند تا عکس انتخاب کنیم و من که کل کرج و زیر ورو کرده بودم و اخر سر هم امدیم تهران واقعا از انتخابم راضی بودم به همه مامانا یی که تو تهران یا کرج هستن هم میگم که اونجا رو انتخاب کنن اخه الاوه بر همه اینا خیلی هم خوش قول بودن 5 روز بعد همه عکسها...
9 خرداد 1394

پیشرفتهای ادرین تو 13 ماهگی

سلام مامانی قشنگم دیگه کم کم 13 ماهگی هم داره تموم میشه ومیخوای وارد 14 ماهگی بشی دیگه کامل کامل راه میری و تازه بعضی وقتا که داری با ما بازی میکنی از شوق زیاد میدوی که اون موقع باید زودی بگیریمت که نیافتی کلماتم واضح تر از قبل میگی مثلا کامل میای شیشه اب و نشون میدی و میگی ماما ابه یا بابا دده خلاصه کامل منظورت میرسونی یا انگشت ما رو میگیری با خودت میبری و اون چیزی رو که میخوای با انگشت اشاره به ما نشون میدی مامان قربون این راه حلات بشه اما خوب چند تا کار یه ذره ب هم یاد گرفتی مثلا وقتی یه چیزی میخوای و بهت نمیدیم خودت میندازی زمین و غش و ریسه میری چنان خودت و به زمین و زمان میکوبی که اگه کسی پیشمون باشه م...
9 خرداد 1394

مسافرت یک سالگی

سلام پسر قشنگی امروز اومدم که اولین مسافرت شما رو بعد از یک سالگی واست اینجا شرح بدم هرچند یه کوچولو کمتر از بقیه مسافرتا خوش گذشت اما خوب اینم واسه خودش خاطره ای بود بذار اول بهت بگم چرا کمتر خوش گذشت اخه دقیقا روز حرکت شما حالت بد شد و همش بالا میاوردی اما چون بقیه گروه رفته بودن ما مجبور بودیم بریم که قبلش شما رو بردیم دکتر که گفت احتمالا معدت ویروسی شده و امپول زد بهت و توی راه همش خواب بودی و تو سفر خیلی حوصله نداشتی ام ا خداروشکر انجا قیر از یک بار دیگه حالت بهم نخورد ولی اصلا غذا نمی خوردی و فقط شیر میخوردی که این باعث شده بود منم خیلی اشتها نداشته باشم و نمیدونم این چه عادت بدیه که تو هر بیماری میگیری من به صورت ناخ...
23 ارديبهشت 1394

تولد کفشدوزکی ادرین جون

و بالاخره لحظه به لحظه به تولد شما نزدیک تر میشدیم و کارهای من سنگین تر تولد شما رو با یه هفته تاخیر برگذار کردیم اخه تولدت 12 فروردین که در نتیجه همه یا مسافرتن یا در حال تدارک 13 به در واسه همین 20 فروردین برگذار شد و من هفته بعد از تعطیلات یه سره در حال اماده سازی کارها بودم اخه تمام تزیینات تم رو خودم درست کردم و حسابی مشغول بودم اما بعدا از اینکه همه کارها رو خودم انجام دادم واقعا خوشحال بودم بعد هم که کلی خرید کردیم و از 2 روز قبل مامان جون و باباجونو زن دایی تابنده اومدن پیشمون تا کمکمون کنن تو پختن غذاها  و تزیینات و کارهای جانبی دیگه البته روز تولدت هم بردمت اتلیه تو تهران به اسم نی نی کاج که کارشون واقعا عالی بود و خ...
23 فروردين 1394
1494 16 21 ادامه مطلب

مسافرت عید همراه با اقا کوچولو

فردای سال تحویل صبح زود حرکت کردیم به سمت ماسال که توی راه نه شما اذیت کردی و نه ترافیک بود واسه همین خیلی راحت واسه ناهار رسیدم تقریبا 6 تا ماشین بودیم و خلاصه حسابی جمعمون جمع بود جامون هم خیلی قشنگ بود و پر از حیوانات اهلی از مرغ و خروس تا گاو و گوسفند واسه خودشون دور خونه میگشتن و تو هم خیلی ازشون خوشت اومده بود و یه سره نق میزدی که بریم بیرون و نمیخواستی تو خونه باشی اما نمیشد زیاد بیرون رفت اخه همش بارون میومد و اونجا هم چون منطقه ییلاقی بود حسابی سرد بود اما خوب چون به جنگل خیلی نزدیک بودیم نزدیک ظهر که هوا بهتر بود با کالاسکه میرفتیم کلی میگشتیم و اخرشم شما خوابت میبرد و برمیگشتیم خونه یه روز هم که هوا ا...
23 فروردين 1394

شروع سال جدید با پسری

سلام مامانی جریانات 11 ماهگی شما نزدیک عید شد و واسه همین انقدر دیر اومدم که واست بگم ماه اسفند یه کم واسه تو سخت گذشت از یه طرف چند بار مریض شدی و از طرف دیگه دندونات حسابی اذیتت میکرد منم واسه اینکه بیشتر پیشم باشی 3 روز میذاشتمت مهد و بقیش پیش خودم میموندی البته تو این یه ماه کلی مامان جون اومد پیشمون بهمون کمک کرد هم تو خونه تکونی هم تو نگهداری از تو و تو هم که حسابی بهش عادت کردی و دیگه به منم ترجیحش میدی خلاصه اینکه به کمک مامان جون و باباجون ما هم واسه عید و سال جدید اماده شدیم اخه من از طرفی هم فکرم واسه تولد تو حسابی مشغول بود و همش تو نت و وبلاگای مختلف دنبال تم تولد واسه شما بودم و بالا...
23 فروردين 1394