آدرین آدرین ، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

عکسهای آتلیه

پسر نازم بالاخره عکسهایی که شب یلدا تو مهد ازتون گرفته بودن اماده شد تمام عکسهایی که از شما گرفته بودن خیلی قشنگ بودن و من موقع انتخاب واقعا مونده بودم کدوم را سفارش بدم قربان پسر خوش عکسم بشم فعلا همین چند تا رو سفارش دادم تا بقیه رو بهم تحویل بدن فدات شم که انقدر قشنگ همکاری کردی عکس گرفتی فرشته قشنگم   اینجا هم که شبیه پیر بابا شدی عزیز دلم با اون لباسات و اون قیافه ای گرفتی عشق مامان همه تو مهد دوستت دارن آخه میگن تو ته تغاری هستی و اونجا همه بچه های دیگه دوستت دارن و از خوراکیاشون به تو میدن و اون جور که من شنیدم شما هم دست رد به سینه هیچ کدوم نمیزنی پسر شکمو ی مامان   ...
30 بهمن 1393

اندر احوالات پسری وقتی 10 ماهه شد

سلام پسر قشنگم امروز وقت کردم بیام و مطالب مربوط به 10 ماهگیتو واست ثبت کنم پس میشه با تاخیر بگم دو رقمی شدنت مبارک عشقم قربونت بشم من که هر روز کلی کارهای جدید یاد میگیریو نازتر از قبل میشی دیگه کامل بدون کمک روی پاهات میمونی و البته چند روزی هستش که حتی چند قدم هم بر میداری وقتی بدون کمک وایمیستی به ماها نگاه میکنی تا واست دست بزنیم و تشویقت کنیم و تو هم کلی حال کنی اما هنوز میترسی تنها کامل راه بری چند قدم بر میداری و زود خودت پرت میکنی تو بغل ما وقتی هم میخوایم این کار رو تکرار کنی دیگه حتی رو پاهات بلند نمیشی و زانوهات خم میکنی قربون اون اداهات بشم که اگر نخوای کاری رو...
29 بهمن 1393

مموشک و کارهای جدید در 9 ماهگی

پسر مامان با ورود به 9 ماهگی هر روز یه کار جدید یاد میگیری و عشق مامان و بابا رو نسبت به خودت 1000 برابر میکنی دیگه کامل میگی مامان مخصوصا وقتی حواسم بهت نباشه میگی ماماما و وقتی نگاهت میکنم بهم میخندی دیگه روی پاهات بدون نگه داشتنت میمونی از همه مبلها میگیرو خونرو دور میزنی کلی بازی دوست داری و به عکس و العمل ما نسبت به خودت خیلی توجه میکنی و تا حس کنی ما نسبت به یه کاری حساسیت نشون دادیم سریع اون کار رو تکرار میکنی و با بدجنسی به ماها نگاه میکنی !!!!! اما خوب عشق مامان خبر بد اینکه این هفته یه مریضی خیلی سخت گرفتی که حتی کارت داشت به بیمارستان میرسید که جا نداشتن بستری کنن و اتفاقا بهتر شد و ما تو خونه بهتر ازت ن...
30 دی 1393

آدرین و مهمونی

یکی از بهترین خوبی های پسرم اینه که اصلا از هیچ کس غریبی نمیکنه و بغل همه میره در نتیجه هر جا میریم زودی خودشو تو دل همه جا میکنه و با همه دوست میشه خلاصه هر چی به نفعش باشه همون جا میره اگه یکی به به داشته باشه یا داره میره دردر یا به اون چیزی که میخواد نزدیک تر باشه مامانی و به دوزار میفروشه و میپره بغلشون !!!!!!!! اون روز هم ما خونه دوست مامانی دعوت بودیم و شما واسه اولین بار تو این مهمونی توسط دوستای مامانی رویت شدی کلی ماچ بارون شدی و کادو گرفتی تازه یه دوست هم پیدا کردی آقا سامتین 1 ماه و نیم از شما بزرگتر بود و با هم کلی دوست شدید حسابی شیطونی کردید و کلی چیزا رو به هم زدید خلاصه کلی خوش گذروندی و بازی کردی ...
30 دی 1393

آدرین و اولین پارک

سلام پسر قشنگم خدارو شکر میکنم که تا الان هر وقت اومدم تو وبلاگت قرار بوده واست از اتفاقهای خوب خوب بنویسم و این بار هم میخوام واست از روزی بگم که تازه وارد  9 ماهگی شده بودی و روز جمعه بود و ما خونه باباجون بودیم که یهو هوس کردیم قبل ناهار تو رو بگذاریم تو کالاسکه و همون اطاف پیاده یه چرخی بزنیم همون نزدیک یه پارک کوچیک هست که اون موقع ها که من و دایی هم کوچیک بودیم 2تایی میومدیم و کلی توش بازی میکردیم و چند سالی بود که دیگه نرفته بودم خلاصه وقتی وارد شدیم و واسه اولین بار اروم تو رو گذاشتم تو تاپ تو چنان ذوقی کردی که باورم نمیشد عاشق اونجا  شده بودی و کلی تاپ بازی کردی اونم با سرعت سر سره هم کل...
30 دی 1393

ادرین و کارهای جدید

پسر نازم ماشالا تو 8 ماهگی انقدر تند تند داری کارای جدید یاد میگیری من وقت نمیکنم که همش به موقع واست اینجا بنویسم دیگه حسابی شیطون شدی و به همه چی کار داری و سرک میکشی البته واسه همه کارات اجازه هم میگیری ها باور کن مثل اینجا که با اجازه این بلاهارو سر دستمال کاغذی اوردی دیگه کامل بلند میشی و این خیلی واست خطر افرینه اخه اگه یه لحظه حواسمون بهت نباشه ممکن سرت به مبل و میز .... بخوره واسه همین یه نگهبان 24 ساعته نیاز داری خلاصه همه وسایل خونه شده اسباب بازی شما کلی هم حرفای جدید یاد گرفتی و واسه خودت با زبون خودت کلی حرف میزنی که این وسط ما مامان به به و دردر و متوجه میشیم در ضمن انقدر تند چهار دست و پا میری که من هنوز...
1 دی 1393

اولین سفر مشهد ادرین

پسر قشنگم از بس که ماه و آقا بودی ما دوباره تونستیم بریم سفر این بار امام رضا ما رو طلبید رفتیم به پابوسش مو قع رفتن با قطار رفتیم که شب رو بود شما هم راحت گرفتی رو تخت مامان خوابیدی و اصلا اذیت نکردی بعد از نماز هم بیدار شدی پیش باباجون و مامان جون نشستی تا منم یه کم استراحت کنم نگاه کن چه قیافه بامزه ای به خودت گرفتی وقتی باباجون رو تخت بالایی گذاشته بودت اما چون هوا سرد بود شما رو دو بار بردیم حرم که کلی آقا بودی و زیارت کردی مامان هم از امام رضا فقط سلامتی تو و اطرافیان رو خواست تازه بعد از زیارتم میگرفتی میخوابیدی از بس که تو آقایی قربونت برم پسر ماهم که تمام خوبیا تو وجودت جمع شده و من واقعا نمیدونس...
8 آذر 1393

پسر مامان کارمند میشه

بعضی 5شنبه ها شما با من میای دفتر آخه خیلی دوست داری به مامان کمک کنی یه روزه کلی کارا واسم انجام میدی و وقتی عکس نتیجه کارهات و واسه دوستم فرستادم کلی پیشنهاد کار بهت شد عکسش و اینجا هم میذارم که خودتم کیف کنی هر چند همون موقع هم کلی از کارایی که کردی راضی بودیو با صدای بلند میخندیدی با رورئکت تند تند حرکت میکردی تازه از خوشحالی جیغ هم میکشی !!!!!!! ...
6 آذر 1393

اولین حرف زدن مموشک

پسر مامان اولین کلمه معنا دارو به زبون آورد دردر همه میگن از بس این بچه این و رو اون ور رفته جای مامان و بابا دردر یاد گرفته تازه میایم خونه کلی هم غر میزنی و منو سمت در هل میدی که برگردیم بیرون دیگه در خونه رو هم میشناسی در مهد رو هم یاد گرفتی تا میرسیم این دو تا جا بلند و پشت هم میگی اواواواو خلاصه کلی زبون میریزی انقدر جدی نگام میکنی دد دو دی با نه میگی خودم خجالت میکشم چرا زبون تو رو نمیفهمم بعضی وقتها هم بی هدف میگی آیه نه ب ب ولی وقتی میگی دردر تازه در را هم نشون میدی که بریم تا وقتی هم تو بغل من بیرون راه بریم صدات در نمیاد کلی اطراف با دقت نگاه میکنی   ...
6 آذر 1393