آدرین آدرین ، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

شیطنتهای آقا پسری

دیگه حسابی شیطون شدیو کلی کارای جدید میکنی دیگه تا میزارمت زمین میرم به کارام برسم زودی دنبال من میایو تازه راه ها رو هم یاد گرفتی اگه تو اتاق باشم از کجا باید بیای اگه تو اشپزخونه باشم از کجا ؟؟ چند روز پیش هم اومدی دم اشپزخانه تازه داری صندلیو میگیری که بلند بشی یعنی یه کوچولو دیر رسیده بودم افتاده بود رو کلت دیگه همه چیو میگیری میکشی منم که میشینم پیشت زودی میای از پای من میگیری و بلند میشی فکر کنم چند روز دیگه بدون کمک بلند بشی خیلی حواسم باید بهت باشه وگرنه یه بلایی سر خودت میاری 1000 ماشالا که یه لحظه آروم و قرار نداری و کلی تحرک داری جدیدا بابایی که میاد خونه کلی ذوق میکنیو جیق میکشی اما خوب...
6 آذر 1393

دندونی اقا پسری

بالاخره بعد کلی آب دهن ریزیو کج خلقی یه مروارید ناز اومد و اومد تو دهن عشق مامان نشست چند روز بعد هم 3 تا دیکه هم زمان در اومدن اما خدارو شکر اصلا تب نکردی فقط شبا نمیتونی خوب بخوابی هر چیزی رو هم حسابی به دندونات میکشی و خدا نکنه دستم بکنم تو دهنت حسابی از خجالتش در میایو گاز میگیری اولین دندون مال جلو پایین سمت چپ که جوانه زده مامان جون هم زحمت کشید و واست آش دندونی پخت اما خوب چون تو محرم بود واست جشن نگرفتیم خودمون دور هم جمع شدیم آخه تولد مامان جون هم بود خلاصه کیک دندون شما با کیک تولد یکی شد دایی امیر اینا هم اومدن خونه مامان جون و کنار هم بودیم اول رفتیم تکیه که دایی نوحه میخوند بعدم ن...
6 آذر 1393

بدون عنوان

دیگه حسابی با مهدکودکت اخت شدی و جا افتادی کم کم سرعت سینه خیزت رفته بالا و تا تکون بخوریم به اون چیزی که میخوای رسیدی حسابی ورجه وورجه میکنی و به همه چی دست میزنی باید کنترل هارو  یه جا بزاریم که تو نبینی تو رورئکت هم میشینی و کلی دوستش داری خیلی زود هم یاد گرفتی چه طوری باید حرکت کنی باهاش جدیدا هم که دست فرمونت حسابی خوب شده دیگه عقبکی نمیری کامل میشینی اما خیلی این حالت و دوست نداری و ترجیح میدی غلت بزنی و با اسباب بازیات بازی کنی اینجا هم واسه اولین بار اومدی یه مهمونی شلوغ که سر و صدا زیاد بود آخه تولد خاله سپیده بودش و باید میومدی که کلی هم دوست داشتی بعد از یه کم بازی تو اتاق خوابیدی اصلا...
6 آذر 1393

پسری و مهد کودک

از ماه 5 به بعد شبا خیلی بیقرار شدی و بد میخوابی تند تند بیدار میشی نق میزنی بیقراری میکنی یا پستونک میخوای یا شیر یا از الکی نق نق میکنی و چند دقیقه بعدش میخوابی همه اینا هیچی 6 صبح بیدار میشی و دیگه نمیخوابی خلاصه مامانی کلی کمبود خواب داره ولی خوب بازم میدونی که تو عشق مامانی و صبحها همین که اولین لبخند و میزنی همه اینا رو مامانی یادش میره ؟؟؟؟ و یه خبر مهم شما از اخر این ماه میری مهد کودک اولش خیلی استرس داشتم اما چون این مهدکودک این امکان رو میداد که من هر لحظه بخوام میتونم تو رو ببینم و هر لحظه جلو چشمم بودی در ضمن خیلی خوب بهت رسیدگی میشد کم کم خیالم راحت شد تازشم تو کلا خونگرمی و با همه دوست ...
6 آذر 1393

بدون عنوان

و چون شما باز هم پسر ماهی بودی و عشق مامان کلی آقا بود ، هفته بعدشم باز رفتیم مسافرت این بار رفتیم زنجان البته ایندفعه بابایی همراه ما نبود ما همراه مامان جون و باباجون رفتیم کلی هم جای بابایی و خالی کردیم حسابی خوش گذروندیم خلاصه اونجا باباجون انقدر تو رو برد دردر که شما دیگه تو خونه بند نمیشی و یه سره میخوای بری چون حیاط خونه عمو مصطفی کلی بزرگ و کلی مرغ و خروس دارن تازه همین که ما رفتیم مرغشون 6 تا جوجه نازنازی هم به دنیا اورد که کلی بامزه بودن باباجون هم که وسط حیاط واسه شما یه گهواره درست کرده بود و شما عصرا توی هوای خوب کلی تاب میخوردی و میخوابیدی     ...
6 آذر 1393

بدون عنوان

و چون شما پسر خوبی بودی هفته بعدشم دوباره رفتیم شمال اینبار با دایی و مامان جون و کلی ادمای دیگه رفتیم نور ویلای دوست زن دایی اندفعه هم کلی بهمون خوش گذشت چون خیلی دور نبود هر 3 روز و یه جا بودیم و کلی وقت واسه خوشگذرونی داشتیم تازشم یه عالمه مامان اونجا بود که تو رو نگه میداشتن من کلی با بچه ها رفتم دریا و شنا کردیم ...
6 آذر 1393