آدرین آدرین ، تا این لحظه: 10 سال و 20 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

روزهای بهمن 94 ادرین

سلام به پسر قشنگم که روز به روز داری اقا تر میشی   مامانی کم کم داریم تو خونه جدیدمون جا میوفتیم و زندگی روال عادی خودش پیدا   کرده شما هم تو مهد جدیدت راحت میری هر چند بیشتر روزایی که صبح زود   میخوایم بریم سر کار شما رو خواب میبرم مهدکودک اما مربیت میگه خیلی پسر   خوبی هستی و کلی بازی میکنی و خوراکتم خدا رو شکر خوب   و اینکه بچه بی ازاری هستی و احتمالا این کارا که تو خونه میکنی و رو اونجا   انجام نمیدی که همش ازت تعریف میکنه با کلا سیاست کاریشون نمیدونم   اخه شما چند وقتیه تو خونه حسابی لجباز شدی تا یه چیزی بر وفق مرادت ...
17 بهمن 1394

و باز هم من چقدر خوشحالم

سلام سلام ببخش پسر قشنگم که تو قسمت قبلی نشد همه خبرا رو   بنویسم     خوب برات بنویسم که شما چقدر تو این روزای سخت و شلوغ پسر خوبی   بودی و اذیت نکردی اصلا کلافه نمیشدی تازه کلی به مامان کمک   میکردی وقتی داشتم یه کارتن میبستم تند تند تو هم هر چی پیدا   میکردی میاوردی و میریختی توش مخصوصا هر چی رو که من به   عنوان اضافه و اشغال      کنار میذاشتم و میاوردی و خالی میکردی توی   کارتن و اون موقع قیافه مامان دیدن داشت       اگر من جایی رو تمیز   میکنم ت...
19 دی 1394

من چقدر خوشحالم

سلام سلام پسر نازم ببخشید که خیلی دیر شد واسه پست جدید بجاش با کلی خبر اومدم اخه به صورت کاملا یهویی و بدون برنامه قبلی خونمونو جابجا کردیم   بله بله والا ما هنوز خودمونم تو شکیم اخه همه منتظر بودیم که مامان جون و باباجون جابجا بشن و بیان کرج اما انقدر اون اقاهه که خونشونو گرفته بد قولی کرد که دیگه همه خسته شدیم و این وسطا چون من باهاشون هی میرفتم بنگاه واسه پیدا کردن خونه دلم خیلی هوس جابجایی کرده بود اخه خونمون دیگه واسمون کوچیک بود و شما اصلا جایی واسه دویدن نداشتی و حتی من واست از اون کامیون گنده ها که خیلی دوست داشتی هم نمیتونستم بخرم اما یه شب با بابایی نشسته بودیم بهش گفتم میای عکس خونمونو بذاریم ...
16 دی 1394
1