مسافرت یک سالگی
سلام پسر قشنگی امروز اومدم که اولین مسافرت شما رو بعد از یک سالگی واست اینجا شرح بدم هرچند یه کوچولو کمتر از بقیه مسافرتا خوش گذشت اما خوب اینم واسه خودش خاطره ای بود
بذار اول بهت بگم چرا کمتر خوش گذشت اخه دقیقا روز حرکت شما حالت بد شد و همش بالا میاوردی اما چون بقیه گروه رفته بودن ما مجبور بودیم بریم که قبلش شما رو بردیم دکتر که گفت احتمالا معدت ویروسی شده و امپول زد بهت و توی راه همش خواب بودی و تو سفر خیلی حوصله نداشتی
اما خداروشکر انجا قیر از یک بار دیگه حالت بهم نخورد ولی اصلا غذا نمی خوردی و فقط شیر میخوردی که این باعث شده بود منم خیلی اشتها نداشته باشم و نمیدونم این چه عادت بدیه که تو هر بیماری میگیری من به صورت ناخوداگاه همون بیماریو تو خودم حس میکنم و فرداش حال منم بشدت بد شد و تو خونه موندیم
تو خونه یه صندلی بود که کمی منحرک بود و تو به شدت از اون خوشت اومده بود یه مدتی رو با اون سرگرم بودیو باباجون دو شب تو رو اون تو خوابوند و بعد گذاشتیمت سر جات
و در ضمن از پله های اونجا هم کلی خوشت میومد و تا چشم مارو دور میدیدی میخواستی ازشون بری بالا و مجبور شدیم جلوش پشتی بذاریم و همگی به سختی از رو پشتی بریم و بیایم از دست تو پسر شیطون
دو بار هم بیرون رفتیم یه بار واسه خرید و یه بار هم دفتیم نمک ابرود قرارشد همگی سوار تلکابین بشیم تو صف بودیم که تا کم کم داشت نوبتمون میشد یهو چنان جیغ و دادی راه انداختی که منو بابایی مجبور شدیم خیلی سنگین و رنگین بریم بلیطامونو پس بدیم و بقیه برن بالا و ما هم شما رو سوار ماشین کنیم و تو محوطه بچرخونیم تا خوابت ببره بله این هم جریان اولین تلکابین خانواده 3 نفره ماااااا
حالا خوبه این دو تا عکس و قبل از عملیات انتحاری شما وقتی تو صف بودیم گرفتیم
هر چند اینو بگم که این کارت باعث خیر شد چون بقیه که رفتن بالا اونجا اش خوردن و شبش همه از کشک اونجا مسموم شده بونو حسابی گلاب به روت همه حالشون بد شد
اونجا بود که ما فهمیدیم تو به فکر ما بودی که اون جیغای بنفش و میکشیدی قربون اون قیافت بشم
و اونجا ما واسه اولین بار با خودت رفتیم و یه اسباب بازی واست خریدیم که یه گیتار که اهنگ پخش میکنه تو از اون روز از خودت دورش نمیکنی و خیلیی دوستش داری هر چند که صبح ساعت 7 که چشمات باز میکنی بدو میری سروقتش روشنش میکنی و شروع میکنی با اون صدای ناهنجار اول صبح رقصیدن تازه تند تند به من و باباتم نگاه میکنی یعنی شما هم واسم دست بزنید اما خوب این خوشحالیت به همه چی می ارزه
البته یه بارم داشتی باهاش اهنگ میزدی فکر کنم یاد شکست عشقیت افتادی که اینجوری بغض کردی
و خلاصه با تمام این اتفاقات خوب و بد این سفر هم تمام شد و البته به خاطر هوای بسیار عالی بهاری و بارونی که بود ما اصلا لب اب نرفتیم و بیشتر از هوای خوب جنگل استفاده کردیم
و مطلب بعدی اینکه شما دیگه کامل کامل راه میری و خیلی به ندرت میشه که از چهار دست و پا رفتن استفاده کنی و اینکه از این تواناییت کلی خوشت اومده و یه بند هم تو خونه هم تو مهد کودک داری همه جا رو متر میکنی تازه مربیت میگفت جدیدا تنهایی تو استخر توپ میری و اصلا هم نمیترسی کلی هم ذوق میکنی تازه میخواستی از سرسره هم بالا بری قربون پسر قهرمان و نترس خودم بشم عزیزم
و دیگه اینکه خوشت میاد خودت غذا بخوری و جالب اینه که تنها اتفاقی که تو این تلاش تو نمی افته اینه که محض رضای خدا یه لقمه بره تو دهنت فقط کل خونه رنگی میشه
اون روز که شما قاشق و خواستی منم با این عنوان که پسرم میخواد میخواد مستقل بشه با کمال میل یه پاره پهن کردم و تو یه سینی یه ظرف ماکارانی ریختم گذاشتم جولوت حالا به روایت تصویر میتونی مراحل خوردنت ببینی هر چند که فکر کنم تلوزیون خونه با اون پرتابای تو بیشتر مستفیض شد تا دهن شما !!!!!!!!!!!!!!!!
البته تمام اینا فدای همون یه لبخندی که با این خرابکاریها روی لبات اوده قربون اون خود اکتفاییت بشم