آدرین آدرین ، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

یه بیست ماهگی خوب خوب

1394/9/18 11:32
نویسنده : مامان فدیا
450 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام ما اومدیم niniweblog.com

 

پسر قشنگم الان که دارم این مطالب و واست مینویسم خیلی خوشحالم

 

و کلی خدارو شکر میکنم اخه تو این یه ماهه همش خبرای خوب بود و از

 

همه بهتر این که شما روز به روز داری بزرگتر و عاقل تر میشی از اذیتهات

 

خیلی کم شده دیگه راحت تر با هم میریم خرید یا مهمونی و هر جا که

 

رفتیم این چند روز شما انقدر اقا و خوب بودی که همه منو دعوا میکردن که

 

تو از الکی میگفتی ادرین اذیت میکنه کو ؟؟ این بچه که انر اروم و خوب niniweblog.com

 

niniweblog.comو این موقع بود که قیافه من این شکلی میشد niniweblog.com

 

و یه چیز جالب این که شما حداقل روزی یک کلمه جدید رو میکنی که بلد

 

شدی بگیش چند تا شو واست میگم که ببینی چقدر شیرین داری حرف

 

میزنی

 

چاقو = ادو  ، اشغال = ادال  ،  خاله = اله ، داوود = اابووود  ،  کو ؟ = اووو؟؟ ،  تا بابایی از در میره بیرون میای پیش من و میگی مامان اابوود

 

اووو؟؟؟    بعد دقیق با همون لحنی که من بابایی رو صدا میکنم وقتی

 

صدامو نمیشنوه بلند داد میزنی ااااابووووووووووود !!!! و انقدر بامزه دولا

 

میشی که بلند تر داد بزنی که میخوام بخورمت اون موقع طوطی کوچولوی مامان niniweblog.comniniweblog.com

 

خوب از اتفاقی خوب واست بگم اولا خاله سارا خدا رو شکر نینیشو سالم و

 

سلامت به دنیا اورد و قرار اقا اریا مهر یه دوست خوبو مهربون واسه شما

 

بشه بعد اینکه وقتی اریا جونی 25 روزش شد با اونا و خاله لیلا اینا رفتیم

 

شمال که خیلی خیلی خوش گذشت و اولین مسافرتی بود که شما اصلا

 

اصلا منو اذیت نکردی و قاطی بقیه شده بودیو حسابی خوش میگذروندی

 

niniweblog.comniniweblog.com

 

بعدم تولد بابا داوود و باباجون رو داشتیم که بازم کلی کیف کردیم البته روز تولد بابا داوود انقدر مشغول بازی بودی اصلا عکس  نداری niniweblog.com

 

و یه چیز خوب دیگه اینه که حسابی با مهد کودکت اخت شدی و صبح ها

 

البته اگه بیدار باشی با من بای بای میکنی و میری تو مهد کودک هر چند

 

این چند وقت ریتم خوابت تغییر کرده و دیگه شبا تا ما نخوابیم نمیخوابی و

 

صبح ها هم ساعت 10 از خواب بیدار میشی خلاصه از همه طرف داری به

 

مامانی حال میدی niniweblog.com

البته ما اینبار یه ایتمی داریم به نام همگام با ادرین از مهد تا خونه چون هر

 

وقت من بدون ماشین میام دنبالت اخه مهد شما دقیقا ته کوچمونه و 2

 

دقیقه بیشتر راه نیست شما خودت تا خونه را میای واسه همین با

 

عکسهایی که ازت گرفتم میخوام یه روزت اینجا واست شرح بدم niniweblog.com

 

 

 

اینجا مامانی رو میبینی که اومده

 

دنبالت واسه همین از ته سالن بدو بدو میای پیشم

 

 

2-یکی از دوست جونات و داری به من نشون میدی niniweblog.com

 

بعدشم محکم بوسش کردی و بای بای کردی باهاش

 

 

و راه افتادیم به سمت خونه

 

 

و اینگونه بود که ما راه دو دقیقه ای رو تو بیشتر از نیم ساعت میایم

 

خونه اخه شما میخوای کل پله های سه طبقه رو هم خودت بیای

 

بالاniniweblog.comniniweblog.com

 

و چند تا عکس از مهد کودکت که مربی مهربونت زحمت کشیده بود ازت انداخته بود

 

 

 

اینم عکسی که با کیک باباجون گرفتی و اون شب کلی نانا کردی راستی

 

یه کار بامزه یاد گرفتی که من اول نفهمیدم چیه و یه بار که صبح تورو دیرتر

 

بردم مهد کشف کردم اون روز دیدم صبحها به بچه ها ورزش میدن و تو یه

 

بخشی بچه ها دستشونو به کمر میزنن و کمر و میچرخونن و میگن قر قر

 

قرکمر قر قر قرکمر و تو میای تو خونه و دستات به زانوت میزنی و دولا

 

میشی و میگی در در دردری در در دردری و اینجا بود که دیدم تو وقتی

 

میای خونه و با خودت اهنگ میزنی داری هر چی که به بچه های بزرگتر یاد

 

میدن رو حفظ میکنی قربونت برم

 

و اینجا هم عشق خودت یعنی سس قرمز رو پیدا کردی و تند تند مک

 

میزنی که تا من بیام و ازت بگیرم به یه نوایی برسی

 

 

خلاصه کلی کارای جدید یاد گرفتی نانازم

 

و حالا بریم سراغ عکسهای مسافرت که با اینکه همه میگفتم هوا خیلی

 

خراب میشه ام هوای خیلی خیی عالی بود و شما برای اولین بار تلکابین

 

سوار شدی و کلی هم خوشت اومده بود

 

 

 

اینجا تراس ویلامون بود و شما باز کردن درش و یاد گرفته بودی روزی 100

 

بار میرفتی بیرون دوباره میومدی تو و خلاصه تو خونمون همش باد میومد از

 

دست شما niniweblog.com

 

 

 

اینم عروسک مامان که با این دقت به دوردستها خیره شده و از بالای تلکابین به این دنیای کوچیک نگاه میکنه niniweblog.comniniweblog.com

 

 

و یه خوبی خیلی خیلی زیاد جوجه من تو این مسافرت این بود که ما هر بار

 

میرفتیم بیرون واسه غذا خوردن مثل یک شاهزاده رو صندلیش مینشست و

 

غذاش و میخورد مخصوصا اگه تو غذا سیب زمینی سرخ کرده داشت که

 

متاسفانه عاشقش niniweblog.comniniweblog.com

 

 

 

و اینجا هم مدیونید اگه فکر کنید که این گل پسر من بالا سر اریا جونیی

 

مثل گربه کمین کرده که تا ما حواسمون نبود اون نون رو بکنه تو دهنش

 

!!!!!niniweblog.comniniweblog.com

 

 

 

و عکسهایی از بازیگوشی پسری

 

 

 

و این هم یه خواب اروم تو ماشین بعد از یه مسافرت عالی

 

امیدوارم همه روزهای زندگیت انقدر اروم و شاد و خوب باشه عشق مامان

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 

پسندها (5)

نظرات (5)

مامان نیکان
19 آذر 94 1:00
عزیزم20ماهگیت مبارک.همیشه به خوشی گلم.ایشالله روز به روز اقاتر وماهتر میشی.اگه گیلان میاین به ما هم سربزنین خوشحال میشیم
مامان فدیا
پاسخ
ممنون خاله مهربون چشم حتمی امسال که قسمت نشد این پسری من دریا بیاد و اب بازی کنه ایشالا سال بعد
مامان نیکان
19 آذر 94 1:01
راستی خیلی از لباسهاتو نیکانم داره.معلومه منو مامانی سلیقه امون یکیه.حتی تو کلاه بافتنیت عزیزم
مامان فدیا
پاسخ
پس معلومه که نیکان هم یه مامان جون با سلیقه داره که واسش کلاه میبافه
مامان گیلدا
21 آذر 94 0:30
20 ماهگیت مبارک عزیزم همیشه شاد باشی
مامان فدیا
پاسخ
ممنون خاله جون
کیان
28 آذر 94 15:27
به به آدرین جون چه بزرگ شدی مهد هم که میری قربون اون غذا خوردنت آدرین جون مواظب آریا باشیا خوب آفرین
مامان فدیا
پاسخ
بله بله کلی کارای جدید یاد گرفتم خاله جون
مامان لیدا
15 دی 94 2:51
20 ماهگیت مبارک باشه آدرین جون من عاااشق اون عکستم که عین گربه کمین کردی تا نونو بکنی دهن نی نی همیشه شاد باشی عزززیزم
مامان فدیا
پاسخ
ممنون خاله جون هر چند نقشم بی اثر موند اندفعه که اومد پیشم باهاش دوست شده بودم