بابای شیشه !!!!
سلام پسر قشنگم
فکر کنم دیگه پروسه گرفتن شیر رو تا حد زیادی از سر گذروندیم
هر چند هنوز واسه خواب کمی سردرگم هستی و مشکل داریم هر شب دست بابا رو میگیری انقدر از این اتاق به اون اتاق میبری تا اخر سر یه جا خوابت ببره
شب تا چراقا رو خاموش مینیم شما هم شروع میکنی و جالب اینه که تو این حرکتها پتو و بالشت وتشک و دو تا عروسک پت ومت رو هم باید ببری و اگر یکیشون از دستت بیوفته کلی داستان داریم
وقتی هم خوابت برد تا صبح یه دو باری بیدار میشی شروع میکنی به نق زدن و لگد زدن تا دوباره خوابت ببره
اما خوب دیگه اسم شیشه رو نمیاری و ارش کوچولو که اومده بود خونمون هی شیشه اونو نشون میدادی و میگفتی این چیه؟!!!!!!!! که ما بهت بگیم این مال نی نی هاست
البته این کار رو هر بار که یه چیزغیر قانونی بر میداری هم میپرسی و این کارت خیلی باحال مثلا یه بار مامان جون بهت نقل داده بود از تو قندون و تو فکر کردی که قند همین جور که میخوردی به بابا داوود نگاه میکردی تا شاید دعوات کنه که چرا قند میخوری وقتی دیدی بابا هیچی نمیگه با یه حالت بامزه بردیش جلو چشم بابا و میگی ااااااااا بابا این چیه ؟؟؟؟ و ما کلی از دستت خندیدیم پ
اما خوب خدا رو شکر غذات بهتر شده هر چند هنوز خیلی چیزا رو نمیخوری
فعالیتت هم خوب دیگه هوا خوب شده و سعی میکنم بیشتر بیرون بریم مخصوصا که شما کلی وسایل نقلیه داری یا با 3چرخه میریم یا عمو میاد و ماشینت میبریم پارک اخه تو ماشین خودمون جا نمیشه واسه همین عمو واسمون میبره پارک مخصوصا وقتی بابا و عمو محسن فوتبال دارن ما هم میریم کنار زمین چمن یا زمین بازی و کلی خوش میگذرونیم
و در اخر هم یه عکس از ارش کوچولو که دیگه با ما میاد گردش و واسه خودش مردی شده
و اخرین مطلب این که این ماه ما یه عروسی هم داشتیم تو شهر زنجان و یه روزه رفتیم و کلی هم خوش گذشت و شما هم تقریبا پسر خوبی بودی