آدرین آدرین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

بابای شیشه !!!!

1395/2/18 10:39
نویسنده : مامان فدیا
265 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگم

فکر کنم دیگه پروسه گرفتن شیر رو تا حد زیادی از سر گذروندیم  niniweblog.com

هر چند هنوز واسه خواب کمی سردرگم هستی و مشکل داریم هر شب دست بابا رو میگیری انقدر از این اتاق به اون اتاق میبری تا اخر سر یه جا خوابت ببره  niniweblog.comniniweblog.com

شب تا چراقا رو خاموش مینیم شما هم شروع میکنی و جالب اینه که تو این حرکتها پتو و بالشت وتشک و دو تا عروسک پت ومت رو هم باید ببری و اگر یکیشون از دستت بیوفته کلی داستان داریم

وقتی هم خوابت برد تا صبح یه دو باری بیدار میشی شروع میکنی به نق زدن و لگد زدن تا دوباره خوابت ببره  niniweblog.com

اما خوب دیگه اسم شیشه رو نمیاری و ارش کوچولو که اومده بود خونمون هی شیشه اونو نشون میدادی و میگفتی این چیه؟!!!!!!!! که ما بهت بگیم این مال نی نی هاست niniweblog.com

البته این کار رو هر بار که یه چیزغیر قانونی بر میداری هم میپرسی و این کارت خیلی باحال مثلا یه بار مامان جون بهت نقل داده بود از تو قندون و تو فکر کردی که قند همین جور که میخوردی به بابا داوود نگاه میکردی تا شاید دعوات کنه که چرا قند میخوری وقتی دیدی بابا هیچی نمیگه با یه حالت بامزه بردیش جلو چشم بابا و میگی ااااااااا بابا این چیه ؟؟؟؟ و ما کلی از دستت خندیدیم پniniweblog.comniniweblog.com

اما خوب خدا رو شکر غذات بهتر شده هر چند هنوز خیلی چیزا رو نمیخوری   niniweblog.com

فعالیتت هم خوب دیگه هوا خوب شده و سعی میکنم بیشتر بیرون بریم مخصوصا که شما کلی وسایل نقلیه داری یا با 3چرخه میریم یا عمو میاد و ماشینت میبریم پارک اخه تو ماشین خودمون جا نمیشه واسه همین عمو واسمون میبره پارک مخصوصا وقتی بابا و عمو محسن فوتبال دارن ما هم میریم کنار زمین  چمن یا زمین بازی و کلی خوش میگذرونیم  niniweblog.comniniweblog.com

 

و در اخر هم یه عکس از ارش کوچولو که دیگه با ما میاد گردش و واسه خودش مردی شدهniniweblog.com

 

و اخرین مطلب این که این ماه ما یه عروسی هم داشتیم تو شهر زنجان و یه روزه رفتیم و کلی هم خوش گذشت niniweblog.com  و شما هم تقریبا پسر خوبی بودی niniweblog.com

پسندها (14)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

محجوب بانو
18 اردیبهشت 95 13:28
به به چه پسر خوشکلی انشالله همیشه سلامت باشید
بابا حمید
19 اردیبهشت 95 12:28
سلام آبجی گل و مهربونم ظهر شما بخیر و خوشی ممنون از لطف ومحبتت آبجی گلم به وب دخترم اومدید ماشالله آدرین هم هم خیلی ناز و خوشکله و خدا برای شما و بابای گلش این غنچه زیبا را حفظ کنه با افتخار وب شما را لینک میکنم شماهم دوست داشتید لینکم کنید ممنون یمشم بازم منتظر حضور سبز شما هستم از طرفم آدرین جووون را ببوسید با آرزوی سلامتی و موفقیت برای شما و خانواده گلتون پاینده و برقرار باشی آبجی گلم ........................................................ ای قلب من بارانی ات کردند و رفتند کنج قفس زندانی ات کردند و رفتند در سایه های شب تو را تنها نوشتند سرشار سرگردانی ات کردند و رفتند احساس پاکت را همه تکفیر کردند محکومِ بی ایمانی ات کردند و رفتند هرشب تورا دعوت به بزم تازه کردند در بزمشان قربانی ات کردند و رفتند زخمی که رستم از شَغاد قصه اش خورد مبنای این ویرانی ات کردند و رفتند ....................... اگر کسی را دیدید که از کوچکترین چیزها لذت می برد،محو طبیعت می شود،کمتر سخت می گیرد، می بخشد،می خندد،می خنداند و با خودش در یک صلح درونییست، او نه بی مشکل است نه شیرین مغز! او طوفان های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته و قدر آنچه امروز دارد را می داند. او یاد گرفته است که لحظه به لحظه ی زندگی را در آغوش بگیرد...
بابا حمید
19 اردیبهشت 95 12:30
خدا در مکان های دو از انتظار ؛ به دست افرادی دور از انتظار ؛ و در مواقعی تصور ناپذیر ؛ معجزات خود را به انجام می رساند ... برای آن مهربان ِ توانا ، غیرممکن وجود ندارد !... همیشه ، همیشه و همیشه امیدی هست ...
شاپرک مامی
23 اردیبهشت 95 17:22
تو عروسی چه خوش تیپ شده گل پسری
مامان نیکان
24 اردیبهشت 95 17:53
ای جان افرین پسر پسری.ایشالله عروسی خودت خوش تیپ.مادرتونه؟شما خیلی شبیه مادرت هستی فدیا جون
مامان آنیسا
25 اردیبهشت 95 8:36
سلام و صد سلام به آدرین جون عزیزم که دیگه بزرگ شده و شیشه نمیخوره
مامان فدیا
پاسخ
ممنون خاله جون
گیلدا
25 اردیبهشت 95 20:46
آفرین پسر خوش تیپم که دیگه بزرگ شدیو شیر نمیخوری
بابا حمید
26 اردیبهشت 95 13:25
سلام آبجی گلم ممنون از حضور سبزتان ممنون از طلف ومحبتتان از طرفم آدرین عزیز را ببوسید روز خوش آبجی گلم بازهم بهمون سر بزنید خوشحالمون میکنید معـرفت نیـست در ایــن معرفت آموختگان ای خوشـــــا دولت دیــدار دل افـــروختگان دلـــــــم از صحبت ایـن چرب زبانان بگرفت بعد از این دست من و دامن لب دوختگان عاقـــبت بر ســـر بازار فـــــریبم بفـــروخت نـــاجوانــمردی ایـــن عـــاقبت انــدوختگان شـرمشان باد زهنگــامه رسوایی خویش این متـــاع شـــرف از وسوسه بفروختگان یار دیـــرینه چنان خاطرم از کینه بسوخت که بنــــــــالید به حالـــم دل کین توختگان خوش بخندیــد رفیقان که درین صبح مراد کهنـــه شد قصه ما تا به سحر سوختگان
موتور برق
27 اردیبهشت 95 0:36
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.
کیان
27 اردیبهشت 95 10:38
آدرین جون بهت تبریک میگم که دیگه شیر نمی خوری من هم مثل تو همیشه دوست دارم که کار اشتباه انجام بدم و عکس العمل بقیه رو ببینم. مثلا میرم روی دسته مبل بعدش مثلا می خوام بیوفتم همه حول بشید داد بزنید کیان نکن راستی چه خوب که عمو میاد و ماشین شما رو میبره زمین فوتبال من که اصلا خبر ندارم ماشینم خودش راه میره
مامان فدیا
پاسخ
ممنون دوست جون میدونی من اومدم تو وبلاگت کلی چیز نوشتم از اینکه میخوام بیام قزوین اما بعد 3 بار نوشتن همش پاک کیشد منم از عصبانیت دیگه ننوشتم
مامان لیدا
27 اردیبهشت 95 22:13
ماشالا به گل پسری که موفق شده
سولماز
19 خرداد 95 21:37
سلام وب وپسر زیبایی دارید خوشحال می شم به ما هم سر بزنید