آدرین آدرین ، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

روزهای بهمن 94 ادرین

1394/11/17 12:00
نویسنده : مامان فدیا
401 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر قشنگم که روز به روز داری اقا تر میشی

 

مامانی کم کم داریم تو خونه جدیدمون جا میوفتیم و زندگی روال عادی خودش پیدا

 

کرده شما هم تو مهد جدیدت راحت میری هر چند بیشتر روزایی که صبح زود

 

میخوایم بریم سر کار شما رو خواب میبرم مهدکودک اما مربیت میگه خیلی پسر

 

خوبی هستی و کلی بازی میکنی و خوراکتم خدا رو شکر خوب niniweblog.comniniweblog.com

 

و اینکه بچه بی ازاری هستی و احتمالا این کارا که تو خونه میکنی و رو اونجا

 

انجام نمیدی که همش ازت تعریف میکنه با کلا سیاست کاریشون نمیدونم

 

اخه شما چند وقتیه تو خونه حسابی لجباز شدی تا یه چیزی بر وفق مرادت

 

نباشه جیغ میزنی خودت میندازی زمین یا بعضی وقتا خودتو میزنی

 

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comهر چند من همیشه سعی میکردم که با گریه هیچ وقت چیزی رو

 

بهت ندم اما هنوز داری از این راه قدرت نمایی میکنی و میخوای به هدفت برسی

 

تو خونه ما کلا هیچ کس داد نمیزنه اما شما داری این کار رو یاد میگیری niniweblog.comniniweblog.com

 

تو خونه بیشتر سعی میکنیم وقتی این کار هارو انجام میدی بهت بی محلی کنیم

 

یا حواست پرت کنیم اما واقعا بعضی وقتا هر چی محل نمیاریم تو همینطوری گریه

 

میکنی و اصلا ساکت نمیشی niniweblog.comniniweblog.comخیلی ها میگن تو این سن این کارها

 

طبیعی چون کمکم میخواد قدرت نمایی کنه و چون راه دیگه ای بلد نیست

 

از این طریق عمل میکنه اما امیدوارم هر چی زودتر تموم بشه چون الان

 

تقریبا تو روز 5 یا 6 مرتبه سر مسایل مختلف داری این کار رو انجام میدی و

 

بعضی وقتا واقعا نمیتونم صدات تحمل کنم niniweblog.comniniweblog.comتازه اگر جایی باشیم یا

 

کسی خونمون باشه بدتر میشه چون جلو دیگران مجبوریم سریع تر ساکتت کنیم

 

چون بقیه ادما که اعصاب جیغ کشیدن های شما رو ندارن

 

بیرون که اصلا نمیشه با شما رفت چون میگی منو بذارید زمین و بعدشم هر

 

طزفی که دلت میخواد میری که اصولا برعکس اون مسیری هست که ما داریم

 

میریم niniweblog.comniniweblog.comدو روز پیش رفتیم من یه مانتو بگیرم حتی نذاشتی یکیشو پرو کنم

 

واسه خودت میرفتی و هر چی منو بابایی صدات میکردیم اصلا محل نمیذاشتی

 

واسه همین منو بابایی اصلا با هم نمیتونیم خرید بریم مگر اینکه مثل جمعه هفته

 

پیش مامانم بیاد کرج تو رو نگه داره ما بتونیم بریم خرید

 

خلاصه داستانی داریم ما با شما اما خوب اگر اون روی مبارکت بالا نیاد بقیه مواقع

 

پسر خوبی هستی خیلی تند داری کلمات مختلف رو یاد میگیری و با مزه ادا

 

ادا میکنی من که واست شعر میخونم مثل چشم چشم دو ابرو تو هم اخر هر

 

بیت سعی میکنی بگی خوردنت بهتر شده تا غذا بخوای خودت منو میبری دم

 

دم یخچال یا گاز و اونی که میخوای رو نشون میدی چند تا جمله دو کلمه ای رو میگی

 

بابا ابوت من (بابا داوود مال من )

آآ دد (سارا بده )

نی نی اتاد (نی نی افتاد )

 

به گوزنی که مامانی واست خریده میگی پیتیکو

 

کلماتی مثل سیب (همه میوه ها رو میگی سیب) - مامانی (به مامان من میگی )

ادو (چاقو) - جیز (داغ)- ایب ادنی (سیب زمینی ) - اغال(اشغال)-اموم(حموم) - آمو(عمو) - آیی (دایی) -

 

و یکی از کارات اینه که دیگه بلد شدی محکم و صدا دار بوس میکنی و هر وقت

 

هر کس و بوس کنی سریع میای منم بوس میکنی محکم تر و این موقع هستش

 

که تمام اذیت هات یادم میره و میخوام محکم بچلونت فدات شم

 

و یه سری چیزای دیگه که حتی منم هنوز نتونستم ترجمش کنم اخه بعضی وقتا

 

با جدیت میای جلوی من و شروع میکنی تند تند یه چیزی رو تعریف کردن

 

که بیشتر شبیه زبان چینی میمونه و منم فقط تند تند خودم متعجب نشون میدم

 

ازت میپرسم خوب دیگه چی شد تو هم این کار رو ادامه میدی niniweblog.comniniweblog.com

 

اما یه سری کارهات هم خیلی خوبه مثلا پسر عموت اقا ارش به دنیا اومده یا

 

پسر خاله سارا من هر کدوم رو بغل کنم اصلا حسودی نمیکنی و کاریشون

 

نداری فقط هر چند دقیقه میای میگی مامان نی نیه منم میگم اره ببین چه نازه

 

همین و میری دنبال کارت و اینکه شبا واسه خواب میری رو تختت من شیرت

 

میدم دستت میخوری منم چند لحظه کنارت میشینم و تو میخوابی و روزایی که

 

من نخوام برم سر کار وقتی بابایی داره میره تو رو میارم جای بابایی میخوابونم

 

شما هم وقتی زودتر از من بیدار میشی اروم میای پایین و میری دنبال بازی و

 

اه کردن و وقتی کارت تموم میشه اروم میای کنار من و صورتت بهم نزدیک میکنی

 

و من از صدای اروم تفسهات و هم چنین بوی مطبوعی که راه انداختی بیدار

 

میشم niniweblog.comniniweblog.comخوب حالا بریم سراغ عکسهای این بار

علاقه زیادی به نشستن و یا خوابیدن روی سرامیک داری کلا طبعت خیلی خیلی گرم

بعضی وقتها هم که کاملا نادر هستش میام میبینم یه گوشه خوابت برده موقع 

 

بازی که بیشتر هم روی سرامیک چون از سرماش خوشت میاد و اکثرا در حال عرق کردنی

 

این شما و اقا اریا که دو ماهه شد

 

با پسر عمو ارش که فقط یه روز دنیا اومده

 

شما با سارا و غزاله

 

تولد سارا مامانش واسش یه هدفون خریده بود اما شما عاشقش شده بودیو میگفتی همش بذارین تو گوش من بعدشم سوار کامیونی که ما واست خریده

بودیم میشدی و میگفتی حالا منو هل بدید هر چند همسایه پایینی گفت این کامیون رو زمین خیلی صدای بدی میده و دیگه نمیتونی اینجوری کلی کیف کنی

و فقط هدفونو میذاری و واسه خودت نانا میکنی

 

 

اینم صندلی که دایی واست خریده بود و چون خونه قبلی کوچیک بود بازش نکرده

بودیم و حالا میشینی روش و حسنی نگاه میکنی اینم بگم که عاشق سیدی های حسنی هستی و روزی 10 بار هم میذارم واست باز هم میخوای و میای میگی اننی (حسنی) و البته اینو بگم خیلی وقتا دلیل اون جیغ زدنات همین که همش میخوای حسنی ببینی و یا واسه موبایل که میخوای واست نانا بذاریم

 

 

و ایشون هم پدربنده هستن که در زمان کودکی ما اعتقاد داشت به بچه نباید رو بدی و گرنه سوارت میشه و همیشه یه ابهت خاصی واسه همه ما داشت اما حالا که نوبت به شما رسید من نمیدونم چرا همه چی باید به شما بدیم شما اصلا نباید ناراحت بشی و واسه خوشحالی تو هر کاری میکنه حتی ساعت اخبار به راحتی میذاره شما حسنی نگاه کنی و یه بند داره یه خوراکی به شما میده و واسه دیدن شما بعضی موقع ها دو رو در هفته از تهران میاد کرج و الانم در تلاشن که کلا  بیان کرج ساکن بشن که از تو دور نباشن خلاصه که تو وقتی مامان بابایی میان حسابی پادشاهی میکنی niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 

بعضی شبا میریم بیرون تا کم کم رستورانای اطراف خونمونو یاد بگیریم اینجا هم رفتیم پیتزا 7 که تازه باز شده بود و بهت بادکنک دادن

 

و پسر هنرمند من که علاقه زیادی به ساز باباش و اهنگ و هر چی که ریتم داشته باشه داری و قرار یه سال دیگه بابایی شما رو ببره با خودش کلاس موسیقی

 

و در اخر هم یه خبر بد اینکه ابایی مامان بزرگ بابا سه هفته پیش از دنیا رفتن و همه ما رو عزادار کردن الان جاش خیلی خیلی خالیه و هر وقت میریم خونه مامان بابا بیشتر اینو حس میکنیم اخه تا ما میرفتیم اونجا میرفت از خونش یه بیسکوییت واسه تو میاورد و بعدشم به ترکی بلند بلند قربون صدقه تو میرفت تو هم از این مدل حرف زدنش خیلی خوشت میومد و میرفتی تو بغلش میشستی و همیشه بوسش میکردی و رابطت خیلی خوب بود باهاشون چون اسم من سخت بود همیشه منو عروس صدا میکرد و چون اسم تو رو هم نمیتونست بگه میگفت من محمد صداش میکنم امیدوارم الان جاش تو بهشت باشه و از اونجا دعاهای مهربون همیشگیش که بلند بلند واسمون میکرد رو برامون بفرسته

اخرین بار که دیدیمش و فهمید خونه گرفتیم میگفت خدا رو شکر دیگه اسانسور دارید من میتونم بیام خونتون اما هیچ وقت فرصت این کار پیش نیومد و من چقدر دلتنگشم روحت شاد ابایی مهربون و ناز که من همیشه ازت واسه ادرین میگم تا شما رو یادش نره

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان نیکان
18 بهمن 94 0:48
اول از همه جیغ که من گمون میکردم پسرم بلد نیست ولی یاد گرفت واین تو ذات پلیدشونه عزیزم.دوم دلم سوخت بچه کامیون داره ولی نمیتونه راه ببره.خب موکت کن گلم راحت شو.عاشق اون خوابشم تو اشپزخونه عزیزم.در آخر خدا رحمت کنه مامان بزرگ مهربونو.قرین رحمت الهی.عمر باعزت نصیب خودتون وخونوادتون
مامان فدیا
پاسخ
اره خدایی اون پلید رو خوب اومدی اخه موکت هم یه سری دردسر داره فکر کنم چرخای کامیونو موکت کنم بهتر بشه شاید شد باید امتحان کنم
مامان آنیسا
19 بهمن 94 9:19
می بینم که آدرین جونم شیطون بلا شده و لجبازی رو شروع کرده مامانی این بساط و تا سه سالگی داری آنیساهم از این لجبازیا و داد زدنا رو داره والا تا اونجا که من فهمیدم میگن بعد از سه سال خوب میشه االبته ما همچنان منتظریم - خدار حمت کنه مادربزرگ بابا یی آدرین جونو ببوس آدرین عزیزمو خیلی خوبه که راحت با مهد کنار اومده و مهد و دوست داره
گیلدا
19 بهمن 94 20:10
عزیزم پسر زرنگم خدا پدرتونو حفظ کنه دقیقا پدر منم همینطوره
مامان فدیا
پاسخ
ممنون خاله جون خدا پدرتونو واستون نگه داره
کیان
20 بهمن 94 9:17
آی خاله یک چیزایی نوشته بودید که داغ دل مامان بابای من هم تازه شد. الان مدتهاست که مامان بابا آرزو دارن مثل قدیما برن خرید ولی نمیتوند آخرین بار که رفتیم مرکز خرید حتی نگذاشتم توی یک مغازه پا بزارن. کلا هر چیزی رو که بخوام با داد و بیداد بهش میرسم از سر صبح تا آخر شب هم باید تلویزیون عمو پورنگ نشون بده بابایی آرزو داره یک بار بتونه اخبار گوش بده. . البته من چند تا فرق با آدرین جون دارم یکی اینکه شب تو تخت خودم نمی خوابم دیگه این که هیچ بچه ای اجازه نداره به مامان و بابای من نزدیک بشه اگر هم اطرافیان بخوان به جز من با کسی دیگه حرف بزنند و به من توجه نکنند کل خونه رو رو سرم میزارمهیچ کس هم حق نداره به وسایل من دست بزنه. راستی فوت جد بزرگوار رو هم تسلیت عرض میکنم غم آخرتون باشه
مامان فدیا
پاسخ
از اینکه گفتی درد من و مامان وبابایی شما مشترک کلی احساس ارامش کردم پس من فقط تنها یه پسر شیطون و بلا ندارم
طناز (مامان آروين)
21 بهمن 94 9:50
پدر بزرگا و مادر بزرگا نعمتي هستند تو زندگيمون. باباي منم كلي با پسرم بازي ميكنه و ... ماشالله پسر ناز و دوس داشتني داريد. خدا حفظش كنه.
مامان فدیا
پاسخ
واقعا همینطور
مامان سبحان
30 بهمن 94 20:43
ای جان چه خوشمزه سوارماشین شده جیغ زدن ولجبازی که همه دارن ازجمله گل پسرمن چه بگم...
مامان لیدا
3 اسفند 94 10:57
سلام به آدرین جون و مامان گلش عزیزم خونه جدید مبارک کوتاه شوم موهات مبارک خیییلی بهت میاد البته اونجوری با موهای فرفری هم خیلی بامزه بودی وااای من عاشق اون عکسم که وسط آشپزخونه خوابت برده آخییی چه خانوم مهربونی روحشون شاد باشه
مامان فدیا
پاسخ
ممنون خاله مهربون