شیطنتهای 1:5 سالگی
سلام سلام اندفعه ما زود زود اومدیم تا از بقیه شیطنتهای شما با روایت تصویر حرف بزنیم هر چند از وقتی سرعت دویدنت زیاد شده تا من میخوام از کارت عکس بگیرم تو زودی اومدی سروقت گوشی
ولی کلی عاشقتم که دیگه اصلا واسه مهد رفتن اذیت نمیکنی و بعد 5 min که من کنارت میشینم اروم میری پیش بچه ها البته اینم بگم این مهدکودکت خیلی خیلی خاله های مهربونی داره که کلی با من و تو همکاری کردن که تو زودی به محیط عادت کنی و من ازشون خیلی ممنونم که انقدر قشنگ از تو مراقبت میکنن
خوب بریم سراغ عکسا اول بگم خدمتت که شما کلا خودت صاحب همه وسایل خونه میدونی و جالب اینه که تو مهد هم حسابی حواست به لوازمت هست و مربیت میگه همینکه خوراکیت برمیداری زودی در ظرف غذات میذاری و تو کیفت قرارش میدی
وقتی یه چیزی رو میخوای به هر شکلی خودت بهش میرسونی عاشق تلفن هستی اینجا ببین چه کار خطرناکی کردی واسه اینکه بهش برسی
اینجا هم من که بهت میگم مامان کار بدیه یه جوری مظلوم منو نگاه میکنی که یعنی مگه چیکار کردم ؟
و اینجا هم قیافه شما بعد از برداشتن تلفن خوشحال واسه خودت راه میری و با جدیت با مخاطب خیالی حرف میزنی
این موجودی که اینجا سوارش شدی اسمش اقای گل گلیه و شما عاشقشی مامان جون و باباجون واست خریدن و تو نمیذاری غیر از خودت کسی سوارش بشه و هی هم پیاده میشی ماچش میکنی و دوباره سوار میشی
تا چند وقت پیش اصلا علاقه ای به شیرنی جات نداشتی اما الان یه مدت علاقه مند شدی و شما هم از شیرینی های خونه سهم داری البته ما زیاد شیرینی نمیخوریم
اینجا هم فکر کنم از مزش حسابی خوشت اومد که دولپی میخوری و تازه خدا رو هم به خاطر اینکه این نعمتها رو داده شکر میکنی
اینجا هم تا مامان یه لحظه با تلفن حرف بزنه شمام کابینت خالی کردی و اونم سطل برنج که من نمیدونم به اون سنگینی چطوری بلندش کردی !!!!!!
وقتی هم صدات میکنم که این چه کاریه یه جوری نگاه میکنی که من شرمنده بشم که مزاحم کارت شدم !!!!
و این لباس قشنگ مشکی رو هم مامانی (مامان بابایی ) واست خریده تا اخر هفته واسه عزاداری اماده بشیم قربون پسر قشنگم بشم که همه چی بهت میاد
خوب دیگه فعلا من برم تا هفته اینده با شیطنتهای جدید شما برگردم