آدرین آدرین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

پیشرفتهای ادرین تو 13 ماهگی

سلام مامانی قشنگم دیگه کم کم 13 ماهگی هم داره تموم میشه ومیخوای وارد 14 ماهگی بشی دیگه کامل کامل راه میری و تازه بعضی وقتا که داری با ما بازی میکنی از شوق زیاد میدوی که اون موقع باید زودی بگیریمت که نیافتی کلماتم واضح تر از قبل میگی مثلا کامل میای شیشه اب و نشون میدی و میگی ماما ابه یا بابا دده خلاصه کامل منظورت میرسونی یا انگشت ما رو میگیری با خودت میبری و اون چیزی رو که میخوای با انگشت اشاره به ما نشون میدی مامان قربون این راه حلات بشه اما خوب چند تا کار یه ذره ب هم یاد گرفتی مثلا وقتی یه چیزی میخوای و بهت نمیدیم خودت میندازی زمین و غش و ریسه میری چنان خودت و به زمین و زمان میکوبی که اگه کسی پیشمون باشه م...
9 خرداد 1394

مسافرت یک سالگی

سلام پسر قشنگی امروز اومدم که اولین مسافرت شما رو بعد از یک سالگی واست اینجا شرح بدم هرچند یه کوچولو کمتر از بقیه مسافرتا خوش گذشت اما خوب اینم واسه خودش خاطره ای بود بذار اول بهت بگم چرا کمتر خوش گذشت اخه دقیقا روز حرکت شما حالت بد شد و همش بالا میاوردی اما چون بقیه گروه رفته بودن ما مجبور بودیم بریم که قبلش شما رو بردیم دکتر که گفت احتمالا معدت ویروسی شده و امپول زد بهت و توی راه همش خواب بودی و تو سفر خیلی حوصله نداشتی ام ا خداروشکر انجا قیر از یک بار دیگه حالت بهم نخورد ولی اصلا غذا نمی خوردی و فقط شیر میخوردی که این باعث شده بود منم خیلی اشتها نداشته باشم و نمیدونم این چه عادت بدیه که تو هر بیماری میگیری من به صورت ناخ...
23 ارديبهشت 1394

تولد کفشدوزکی ادرین جون

و بالاخره لحظه به لحظه به تولد شما نزدیک تر میشدیم و کارهای من سنگین تر تولد شما رو با یه هفته تاخیر برگذار کردیم اخه تولدت 12 فروردین که در نتیجه همه یا مسافرتن یا در حال تدارک 13 به در واسه همین 20 فروردین برگذار شد و من هفته بعد از تعطیلات یه سره در حال اماده سازی کارها بودم اخه تمام تزیینات تم رو خودم درست کردم و حسابی مشغول بودم اما بعدا از اینکه همه کارها رو خودم انجام دادم واقعا خوشحال بودم بعد هم که کلی خرید کردیم و از 2 روز قبل مامان جون و باباجونو زن دایی تابنده اومدن پیشمون تا کمکمون کنن تو پختن غذاها  و تزیینات و کارهای جانبی دیگه البته روز تولدت هم بردمت اتلیه تو تهران به اسم نی نی کاج که کارشون واقعا عالی بود و خ...
23 فروردين 1394
1502 16 21 ادامه مطلب

مسافرت عید همراه با اقا کوچولو

فردای سال تحویل صبح زود حرکت کردیم به سمت ماسال که توی راه نه شما اذیت کردی و نه ترافیک بود واسه همین خیلی راحت واسه ناهار رسیدم تقریبا 6 تا ماشین بودیم و خلاصه حسابی جمعمون جمع بود جامون هم خیلی قشنگ بود و پر از حیوانات اهلی از مرغ و خروس تا گاو و گوسفند واسه خودشون دور خونه میگشتن و تو هم خیلی ازشون خوشت اومده بود و یه سره نق میزدی که بریم بیرون و نمیخواستی تو خونه باشی اما نمیشد زیاد بیرون رفت اخه همش بارون میومد و اونجا هم چون منطقه ییلاقی بود حسابی سرد بود اما خوب چون به جنگل خیلی نزدیک بودیم نزدیک ظهر که هوا بهتر بود با کالاسکه میرفتیم کلی میگشتیم و اخرشم شما خوابت میبرد و برمیگشتیم خونه یه روز هم که هوا ا...
23 فروردين 1394

شروع سال جدید با پسری

سلام مامانی جریانات 11 ماهگی شما نزدیک عید شد و واسه همین انقدر دیر اومدم که واست بگم ماه اسفند یه کم واسه تو سخت گذشت از یه طرف چند بار مریض شدی و از طرف دیگه دندونات حسابی اذیتت میکرد منم واسه اینکه بیشتر پیشم باشی 3 روز میذاشتمت مهد و بقیش پیش خودم میموندی البته تو این یه ماه کلی مامان جون اومد پیشمون بهمون کمک کرد هم تو خونه تکونی هم تو نگهداری از تو و تو هم که حسابی بهش عادت کردی و دیگه به منم ترجیحش میدی خلاصه اینکه به کمک مامان جون و باباجون ما هم واسه عید و سال جدید اماده شدیم اخه من از طرفی هم فکرم واسه تولد تو حسابی مشغول بود و همش تو نت و وبلاگای مختلف دنبال تم تولد واسه شما بودم و بالا...
23 فروردين 1394

عکسهای آتلیه

پسر نازم بالاخره عکسهایی که شب یلدا تو مهد ازتون گرفته بودن اماده شد تمام عکسهایی که از شما گرفته بودن خیلی قشنگ بودن و من موقع انتخاب واقعا مونده بودم کدوم را سفارش بدم قربان پسر خوش عکسم بشم فعلا همین چند تا رو سفارش دادم تا بقیه رو بهم تحویل بدن فدات شم که انقدر قشنگ همکاری کردی عکس گرفتی فرشته قشنگم   اینجا هم که شبیه پیر بابا شدی عزیز دلم با اون لباسات و اون قیافه ای گرفتی عشق مامان همه تو مهد دوستت دارن آخه میگن تو ته تغاری هستی و اونجا همه بچه های دیگه دوستت دارن و از خوراکیاشون به تو میدن و اون جور که من شنیدم شما هم دست رد به سینه هیچ کدوم نمیزنی پسر شکمو ی مامان   ...
30 بهمن 1393

اندر احوالات پسری وقتی 10 ماهه شد

سلام پسر قشنگم امروز وقت کردم بیام و مطالب مربوط به 10 ماهگیتو واست ثبت کنم پس میشه با تاخیر بگم دو رقمی شدنت مبارک عشقم قربونت بشم من که هر روز کلی کارهای جدید یاد میگیریو نازتر از قبل میشی دیگه کامل بدون کمک روی پاهات میمونی و البته چند روزی هستش که حتی چند قدم هم بر میداری وقتی بدون کمک وایمیستی به ماها نگاه میکنی تا واست دست بزنیم و تشویقت کنیم و تو هم کلی حال کنی اما هنوز میترسی تنها کامل راه بری چند قدم بر میداری و زود خودت پرت میکنی تو بغل ما وقتی هم میخوایم این کار رو تکرار کنی دیگه حتی رو پاهات بلند نمیشی و زانوهات خم میکنی قربون اون اداهات بشم که اگر نخوای کاری رو...
29 بهمن 1393

مموشک و کارهای جدید در 9 ماهگی

پسر مامان با ورود به 9 ماهگی هر روز یه کار جدید یاد میگیری و عشق مامان و بابا رو نسبت به خودت 1000 برابر میکنی دیگه کامل میگی مامان مخصوصا وقتی حواسم بهت نباشه میگی ماماما و وقتی نگاهت میکنم بهم میخندی دیگه روی پاهات بدون نگه داشتنت میمونی از همه مبلها میگیرو خونرو دور میزنی کلی بازی دوست داری و به عکس و العمل ما نسبت به خودت خیلی توجه میکنی و تا حس کنی ما نسبت به یه کاری حساسیت نشون دادیم سریع اون کار رو تکرار میکنی و با بدجنسی به ماها نگاه میکنی !!!!! اما خوب عشق مامان خبر بد اینکه این هفته یه مریضی خیلی سخت گرفتی که حتی کارت داشت به بیمارستان میرسید که جا نداشتن بستری کنن و اتفاقا بهتر شد و ما تو خونه بهتر ازت ن...
30 دی 1393

آدرین و مهمونی

یکی از بهترین خوبی های پسرم اینه که اصلا از هیچ کس غریبی نمیکنه و بغل همه میره در نتیجه هر جا میریم زودی خودشو تو دل همه جا میکنه و با همه دوست میشه خلاصه هر چی به نفعش باشه همون جا میره اگه یکی به به داشته باشه یا داره میره دردر یا به اون چیزی که میخواد نزدیک تر باشه مامانی و به دوزار میفروشه و میپره بغلشون !!!!!!!! اون روز هم ما خونه دوست مامانی دعوت بودیم و شما واسه اولین بار تو این مهمونی توسط دوستای مامانی رویت شدی کلی ماچ بارون شدی و کادو گرفتی تازه یه دوست هم پیدا کردی آقا سامتین 1 ماه و نیم از شما بزرگتر بود و با هم کلی دوست شدید حسابی شیطونی کردید و کلی چیزا رو به هم زدید خلاصه کلی خوش گذروندی و بازی کردی ...
30 دی 1393