من چقدر خوشحالم
سلام سلام پسر نازم ببخشید که خیلی دیر شد واسه پست جدید بجاش با کلی خبر اومدم اخه به صورت کاملا یهویی و بدون برنامه قبلی خونمونو جابجا کردیم بله بله والا ما هنوز خودمونم تو شکیم اخه همه منتظر بودیم که مامان جون و باباجون جابجا بشن و بیان کرج اما انقدر اون اقاهه که خونشونو گرفته بد قولی کرد که دیگه همه خسته شدیم و این وسطا چون من باهاشون هی میرفتم بنگاه واسه پیدا کردن خونه دلم خیلی هوس جابجایی کرده بود اخه خونمون دیگه واسمون کوچیک بود و شما اصلا جایی واسه دویدن نداشتی و حتی من واست از اون کامیون گنده ها که خیلی دوست داشتی هم نمیتونستم بخرم اما یه شب با بابایی نشسته بودیم بهش گفتم میای عکس خونمونو بذاریم ...