آدرین آدرین ، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

آدرین مموشک مامان

تابستان تموم شد اما سفرهای ما نهههههههه

سلام سلام   پسر نازم سومین پاییز با بودن تو قشنگ تر از همیشه داره میگذره و ما کنار هم خوشبختیم   با ورود به پاییز برای اولین بار با شما ازکشور خارج شدیم این بار سفر   به کشور مردمان سوسمار خور رو انتخاب کردیم   هر چند که دیگه اونجا از سوسمار خبری نبووود و همه غرق در رفاه و تجمل   بودن حتی زحمت راه رفتن و کار کردن هم به خودشون نمیدادن و تمام کارمندان و   فروشندگان و راننده هاشون از مهاجرین بودن و تنها جایی که عربها رو در حال   کار کردن میدیدی توی  فرودگاه برای تایید گذر نامه بووود !!!!!!   وقتی تصمیم گرفتیم ب...
5 آبان 1395

و اخرین ماه تابستان 95

سلام به پسر قشنگ و ناااازم و باز هم غیبت !!!! خوب اشکال نداره خودت میدونی که مامان یه عالمه کار داره و البته این که باز هم خداروشکر همه این کارها واسه شادی و خوشی و مسافرت بووووده ما باز هم به مسافرتهای تابستانیمون ادامه دادیم و میشه گفت از کمی بزرگ شدن شما داریم حسابی بهره میبریم و البته تو این 2 ماه چند تا تولدم داشتیم تولد دایی حامد که خونه مامانی دور هم جمع شدیم تولد عمو محسن که کمی تعداد بیشتر بووود و تولد خاله لیلا که به مراتب با یه سورپرایز خیلی خیلی باحاااال تو خونشون برگزار شد که خاله کلی خوشحال شده بود و  خاطره ساز شد و تولد مامان که یواش یواش به یه مهمونی بزرگ 30 نفره تبدیل شد و کلی خوش گذشت و همه چی عالی ب...
24 مهر 1395

مسافرت های تابستانه

سلام سلام خداروشکر پسر نازم که سال 95 تا اینجا برامون پر بوده از عروسی و مهمونی و مسافرت و کلی روزای قشنگ و کنار هم تجربه کردیم   هر چند شما از بخش عروسی ها کمی تا قسمتی حذف شدی اخه خیلی بدقلقی میکنی و نه به خودت خوش میگذره و نه به ما برای همین اصولا یکی با شما خونه میموند که البته بیشتر این کار و مامانی انجام میده   اما تو سفرها واقعا پسر خوبی بودی مخصوصا وقتی دسته جمعی رفتیم ماسال و شاندرمن هم به شما خیلی خوش گذشت هم به ماها   اما بعدش که من و شما دو تایی رفتیم ویلای خاله سارا بیشتر بیشتر به شما خوش گذشت چون من به صورت تمام وقت در اختیار شما ...
12 مرداد 1395

عکسهای اتلیه

سلام مامانی قشنگی عکسای اتلیه بالاخره رسید البته همه عکسات خانم عکاسی بهم نداد و فقط همونی که چاپ کردیم و دارم که به نظر من خیلی خیلی قشنگ شده اخه اون روز در کمال ناباوری شما حسابی با ما همکاری کردی و کلی عکسای خوب و جالب گرفتی     ...
12 مرداد 1395

و شیرین زبونیهای بینهایت

سلام پسر قشنگ من الان خیلی عصبانیم میدونی چرا ؟؟ چون الان نزدیک 1 ساعت واسه تو نوشتم و کل این یه ماه و توضیح دادم و درست در اخرین لحظه کامپیوتر هنگ کر وهمش پرید و من نمیدونم الان بازم ذهنم یاری میکنه و اعصابم میکشه که دوباره بنویسم ؟؟؟!!!!!!! کل مطلب این بار به شیرین زبونیهای تو مربوط میشه اخه من خیلی زوتر از اینا منتظر بودم که شما واسه مامان حرف بزنی اما خوب به نظر من حسابی تنبلی کردی هر چند الانم بیشتر وقتا من باید نقش چلنگر و ایفا کنم و حرفات و واسه دیگران ترجمه کنم !!!!!! ولی حسابی داری با حرف زدنات دل میبری یه سریش و واست مینویسم تا من گوشی دستم میگیرم میای سرت و کج میکنی و با ناز میگی ایلیااااااااااا اوش...
6 تير 1395

بابای شیشه !!!!

سلام پسر قشنگم فکر کنم دیگه پروسه گرفتن شیر رو تا حد زیادی از سر گذروندیم  هر چند هنوز واسه خواب کمی سردرگم هستی و مشکل داریم هر شب دست بابا رو میگیری انقدر از این اتاق به اون اتاق میبری تا اخر سر یه جا خوابت ببره  شب تا چراقا رو خاموش مینیم شما هم شروع میکنی و جالب اینه که تو این حرکتها پتو و بالشت وتشک و دو تا عروسک پت ومت رو هم باید ببری و اگر یکیشون از دستت بیوفته کلی داستان داریم وقتی هم خوابت برد تا صبح یه دو باری بیدار میشی شروع میکنی به نق زدن و لگد زدن تا دوباره خوابت ببره  اما خوب دیگه اسم شیشه رو نمیاری و ارش کوچولو که اومده بود خونمون هی شیشه اونو نشون میدادی و میگفتی این چیه؟!!!!!!!! که ما به...
18 ارديبهشت 1395

پروسه از شیر گرفتن

سلام پسر قشنگم   برای اولین بار اومدم و یه پست بدون عکس دارم واست میذارم اخه اصلا حوصله ندارم و خیلی خیلی خستم من و تو و بابایی روزای خیلی سختی رو داریم میگذرونیم اصلا فکر نمیکردم اینجوری بشه داستان از اینجا شروع شد که وقتی تولد 2 سالگی شما گرفته شد دیگه تصمیم گرفتیم شما رو از شیر بگیریم تازه داشتم فکر میکردم از چه روشی این کار رو انجام بدم که یه روز صبح شما اومدی پیشم گفتی : شی اتاد افت (شیشه شیر افتاده ) بعدم دست منو گرفتی بردی تا شیشت از زیر مبل در بیارم منم یه دفعه یه فکری به نظرم رسید با هم دولا شدیم شیشه رو نگاه کردیم و بهت گفتم ببین دستم نمیره اخ اخ حالا چیکار کنیم؟؟؟ و به این ترتیب اون شیشه اون زیر م...
12 ارديبهشت 1395